از مادرم پرسیدم : تو و بابام کجا باهم آشنا شدین ؟
عصبانی شد با کفگیر و ملاقه افتاد به جونم !!!
.
از بابام پرسیدم ،اونم چندتا چک و لقد نثارم کرد !!!
.
.
.
.
.
.
.
.
فکر کنم توی یه دعوای خیابونی با هم آشنا شدن !!!



تاريخ : 20 فروردين 1394 | 11:54 | نویسنده : ابوالفضل بهرام نژاد |

تو کافی شاپ نشسته بودم دیدم دختره دستشو گذاشته بود رو دست پسره و آروم لبخند میزد...
.
.
.
.
من این یکی دستمو گذاشتم رو اون یکی دستم اما اصن خنده نداشت!
ملت به چه چیزایی میخندنا! خل شدن مردم



تاريخ : 20 فروردين 1394 | 11:54 | نویسنده : ابوالفضل بهرام نژاد |



تاريخ : 20 فروردين 1394 | 11:44 | نویسنده : ابوالفضل بهرام نژاد |



تاريخ : 20 فروردين 1394 | 11:44 | نویسنده : ابوالفضل بهرام نژاد |



تاريخ : 20 فروردين 1394 | 11:44 | نویسنده : ابوالفضل بهرام نژاد |



تاريخ : 20 فروردين 1394 | 11:44 | نویسنده : ابوالفضل بهرام نژاد |



تاريخ : 20 فروردين 1394 | 11:44 | نویسنده : ابوالفضل بهرام نژاد |



تاريخ : 20 فروردين 1394 | 11:44 | نویسنده : ابوالفضل بهرام نژاد |



تاريخ : 20 فروردين 1394 | 11:44 | نویسنده : ابوالفضل بهرام نژاد |
تاريخ : 20 فروردين 1394 | 11:44 | نویسنده : ابوالفضل بهرام نژاد |



تاريخ : 20 فروردين 1394 | 11:44 | نویسنده : ابوالفضل بهرام نژاد |
تاريخ : 20 فروردين 1394 | 11:44 | نویسنده : ابوالفضل بهرام نژاد |

وقتی‌ خداوند آدم و حوا را خلق کرد بهشون گفت:

دو هدیه پیشتر برام نمونده ... "اولی‌ هنر جیش کردن ایستاده

 

است...." !!!


آدم نذاشت حرف خداوند تموم بشه و فریاد زد :


برای من !برای من !! برای من!!!


خواهش می‌کنم پروردگارا این هدیه را بده به من، زندگی‌ منو

خیلی‌ آسون

میکنی‌ ...خواهش می‌کنم ....خواهش می‌کنم !!!! بده به من !!!!


حوا سرش را تکون داد به معنای رضایت و گفت برای من مهم

نیست!!!


به این صورت خداوند این هدیه را داد به آدم و آدم شروع کرد به فریاد

 

خوش حالی‌ ..!!!


آدم شروع کرد به دویدن در باغ... و جیش کردن کنار هر درختی و درختچه

...رفت به طرفه ساحل و شروع کرد به نقشی‌ کردن روی ماسه با ادرارش

... خداوند و حوا خیره به آدم نگاه میکردند که از شادی در  

پوستش

نمیگنجید.



حوا از خداوند پرسید:


پروردگارا دومین کادو چیست؟؟؟؟


خداوند فرمود : عقل عزیزم !!! عقل !!! اون مال تو است !!!!

 

        بکووووووووووووووووووووووووب اون لایکو


برچسب‌ها: جک جدید+جوک جدید+جوک خنده دار جدید+جوک خفن

تاريخ : پنج شنبه 20 فروردين 1394 | 11:40 | نویسنده : ابوالفضل بهرام نژاد |
تاريخ : پنج شنبه 20 فروردين 1394 | 11:37 | نویسنده : ابوالفضل بهرام نژاد |

یه روز دختره تو تاکسی عاشق یه پسر پاک و سر به زیر میشه و هی زیر چشمی نگاش میکنه ...

پسرک هم که متوجه شده بود سریع پیاده شد و رفت

راننده تاکسی که دلش واسه دختره سوخت بهش گفت :

این پسره هر شب واسه عبادت میره قبرستون ...

با لباس مبدل فرشته برو سراغش و گولش بزن و بهش بگو من فرشته ام ...

 


دختره هم با ماسک فرشته میره قبرستون و با هر زوری که شده پسره رو راضی میکنه

و کلی بوسش میکنه و ..................................

وقتی دختره داشت میرفت ماسکشو دراوورد و گفت :

سوووووووووووووووووووووووووووووووپرایز  !! من همون دخترهتو تاکسی ام !!

پسره هم ماسکشو در اوورد و گفت :

بیییییییییییییییییییییلاخ !! منم همون راننده تاکسی ام


برچسب‌ها: جوک جدیدجک باحالجوک با حالجوک خنده دارجک خفن

تاريخ : پنج شنبه 20 فروردين 1394 | 11:35 | نویسنده : ابوالفضل بهرام نژاد |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب تراوین
  • وب پی اس پی
  • وب یک کلوپ
  • وب علی شش